این تصویربدون شرح است هر فکری می خواهید بکنید؟؟؟
آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتي همه مادراي دنيا...
پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند !شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي سالمندان ...خورشيد
هر روز
ديرتر از پدرم بيدار مي شوداما
زودتر از او به خانه بر مي گردد ! به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن
ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!!
سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم
سلامتيه اون پسري که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت...
..
20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت....
... ... ... ... ..
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه...!!!
..
باباش گفت چرا گريه ميکني..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نميلرزيد...! :هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم
که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود…
ولي پدر ...
يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند
خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست
فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد …
بياييد قدردان باشيم ...
به سلامتي پدر و مادرها
قند خون مادر بالاست .
دلش اما هميشه شور مي زند براي ما ؛
اشکهاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مرواريد!
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!
دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش .
دست پر مهر مادر
تنها دستي ست،
که اگر کوتاه از دنيا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!!
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتي هرچي پدره
مادر
تنها کسيست که ميتوان "دوستت دارم"هايش رااا باور کرد
حتي اگر نگويد..???
سلامتي اون پدري که شادي شو با زن و بچش تقسيم ميکنه
اما غصه شو با سيگار و دود سيگارش!
مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!
مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن....
پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشود"...
تمام نگراني هايم به يک باره رنگ ميباخت...!
مردان پيامبر شدند؛
و زنان مادر؛
قداست پيامبران را توانستهاند به زير سوال ببرند؛
ولي قداست مادران را هرگز..!
آدم پير مي شود وقتي مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــدا ميزند اما جوابي نميشنود.........
ممماااااااااااادددددددررررررر..............
تو 10 سالگي : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگي : " ولم کنين "
تو 20 سالگي : " مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم"
تو 25 سالگي : " بايد از اين خونه بزنم بيرون"
تو 30 سالگي : " حق با شما بود"
تو 35 سالگي : "ميخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگي : " نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو70 سالگي : " من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم الان اينجا باشن ...!
بيايد ازهمين حالا قدر پدرو مادرامونو بدونيم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
بهشت از آن مادران است در حالي که به جز پرستاري و نگهداري از فرزندان ، هيچ حق ديگري نسبت به آتها ندارند و براي بيشتر چيزها اجازه ي بابا لازم است !!!!!وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميرياگر 4 تکه نان خيلي خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشيدکسي که اصلا از مزه آن نان خوشش نمي آيد مادر است
چوپان دروغگو می میره،اون دنیا ازش می پرسن: کی هستی؟
می گه: دهقان فداکار!
یارو میره مسابقه 20سوالی، رفقاش بهش میرسونن که جواب خیاره.
یارو میپرسه: تو جیب جا میشه؟ میگن: نه.
یارو میگه: بابا این عجب خیار گنده ایه!
یارو کدو تنبل می خره، می فرستش کلاس تقویتی!
پسر غضنفر رو از مدرسه اخراج میکنند. غضنفر میاد مدرسه میگه : چرا بچه ی منو اخراج کردین؟ معلم میگه : آخه ازش پرسیدم تخت جمشید رو کی آتیش زده؟ جواب نداد. غضنفر میگه این که اخراج کردن نمیخواست من خودم نجارم ، میگفتین ، برای جمشیدآقا یه تخت جدید درست می کردم.
به حیف نون میگن ادای بچه کوچولوها رو در بییار،میشاشه تو شلوارش !
زن ثروتمندی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
يک روز تصميم گرفت ميزان علاقهاى که دامادهايش به او دارند را ارزيابى کند. يکى از دامادها را به خانهاش دعوت کردو در حالى که در کنار استخر قدم مىزدند
از قصد وانمود کرد که پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شيرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح يک ماشين پژو ٢٠٦ نو
جلوى پارکينگ خانه داماد بودو روى شيشهاش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همين کار را با داماد دومش هم کرد
و اين بار هم داماد فوراً شيرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز يک ماشين پژو ٢٠٦
نو هديه گرفت که روى شيشهاش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسيد
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت
امّا داماد از جايش تکان نخورد
او پيش خود فکر کرد وقتش رسيده که اين پيرزن از دنيا برود
پس چرا من خودم را به خطر بياندازم.
همين طور ايستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد
فردا صبح يک ماشين بىامو ي کورسى آخرين مدل جلوى پارکينگ خانه داماد
سوم بود که روى شيشهاش نوشته بود
“متشكرم از طرف پدر زنت”
سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره
سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه . . .
به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست . . .
به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات
به جای اینکه تَرکمون کنن درکمون می کنن . . .
سلامتی اونایی که
درد دل همه رو گوش میدن
اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنن . . .
به سلامتی اون رفتگری که تو این هوا داره به عشق زن بچش
کوچه و خیابون رو جارو میزنه که یه لقمه نون حلال در بیاره . . .
سلامتی اونایی که تو این هوای دو نفره با تنهاییشون قدم میزنن . . .
به سلامتی اونهائی که دوست دارم رو درک می کنند
و اونو به حساب کمبودهات نمی ذارن . . .
به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه . . .
به سلامتی همه باباهایی که
رمز تموم کارتهای بانکیشون شماره شناسنامشونه !
به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری
ولی دیگه مال تو نیست . . .
سلامتی مادر
که وقتی غذا سر سفره کم بیاد
اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه . . .
به سلامتی همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دایمیه!
.به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای کهبزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند . . .
به سلامتی حلقه های زنجیر
که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن . . .
به سلامتی کسی که بهش زنگ میزی…..خوابه
ولی واسه این که دلت رو نشکنه
میگه:خوب شد زنگ زدی….باید بیدار میشدم . . .
بدترین خطایی که مرتکب می شویم ، تــوجه به خطای دیگران است . .
جاده های زندگی را خدا هموار می کند
کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست . . .
مردی و نامردی، جنسیت سرش نمی شود
معرفت که نداشته باشی ، نامردی . . .
سوار تاکسی شدم رسیدیم سر خیابون. گفتم مرسی. آقا می گه پیاده می شین؟
می گم پـَـَـ نــه پـَـَــــ خواستم بین مسیر یه تشکر ناغافلی کرده باشم جو از سنگینی درآد
مراقب جلسه کارت دانشجوییمو گرفته عکسمو دیده می گه خودتی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ عکس رضاخان رو گذاشتم جولو چشمام باشه
دوستم پاش تو گچه، یارو میگه شکسته؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ پاشو گچ کرده که از شهرداری عوارض نوسازی بگیره
به استاد میگم امتحان میان ترم رو بندازید عقب، میگه یعنی یه روز دیگه؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ ساعت 23:59:59 ثانیه امشب!!!
میگه دگرگونی یعنی همون تغییرکردن و متغیر شدن؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ یعنی این گونی نه، یک گونی دیگه!
در آسانسورو باز کرده کوبونده تو سر من از درد اشکم در اومده میگه آخی دردت اومد؟؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دیدم شب جمعه اس به یاد مرده هامون افتادم یه دیده ای تر کردم!!!
می خواستم به یکی از دوستام زنگ بزنم شمارشو یادم نمیومد به گوشی نیگا می کردم شاید یادم بیاد. بعد خواهرم اومده میگه می خوای زنگ بزنی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ با تلفن مسابقه زل زدن گذاشتیم ببینیم کی کم میاره!
از کسیکه کتابخانه دارد و کتاب زیادی می خواند نترس
از کسی بترس که فقط یک کتاب دارد و آن را مقدس
می شمارد
مهم نیست چه مدرکی داری مهم اینه
که چه درکی داری
آموختن تنها سر مایه ا است که
ستمکاران نمی توانند به
یغما ببرند
قصه ی عشقت را به بیگانگان نگو چرا که
این کلاغهای غریب بر کلاه حصیری مترسک
نیز لانه می سازند
مهم نیست چه اندازه می بخشیم مهم اینه در بخشش ما چقدر
عشق وجود داره
چقدر سخته همرنگ جماعت شدن در حالی که جماعت
خودش هزار رنگ است
مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم میزد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم میشود و چیزی را از روی زمین بر میدارد و توی اقیانوس پرت میکند. نزدیک تر می شود، میبیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل میافتد در آب میاندازد.
- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم میخواهد بدانم چه میکنی؟
- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمیتوانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمیکند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: "برای این یکی اوضاع فرق کرد."
در بيمارستاني، دو بيمار در يک اتاق بستري بودند. يکي از بيماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر يک ساعت روي تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشيند ولي بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت ميکردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعتيلاتشان با هم حرف ميزدند و هر روز بعد از ظهر، بيماري که تختش کنار پنجره بود، مينشست و تمام چيزهائي که بيرون از پنجره ميديد، براي هم اتاقيش توصيف ميکرد. پنجره، رو به يک پارک بود که درياچه زيبائي داشت. مرغابيها و قوها در درياچه شنا ميکردند و کودکان با قايقهاي تفريحيشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بيرون، زيبيايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دور دست ديده ميشد. همانطور که مرد کنار پنجره اين جزئيات را توصيف ميکرد، هم اتاقيش جشمانش را ميبست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم ميکرد و روحي تازه ميگرفت. روزها و هفتهها سپري شد. تا اينکه روزي مرد کناز پنجره از دنيا رفت و مستخدمان بيمارستان جسد او را از اتاق بيرون بردند. مرد ديگر که بسيار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار اين کار را با رضايت انجام داد. مرد به آرامي و با درد بسيار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره ميتوانست آن منظره زيبا را با چشمان خودش ببيند ولي در کمال تعجب، با يک ديوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقيش هميشه مناظر دل انگيزي را از پشت پنجره براي او توصيف ميکرده است. پرستار پاسخ داد: ولي آن مرد کاملا نابينا بود!
پسرکي بود که ميخواست خدا را ملاقات
کند، او ميدانست تا رسيدن به خدا بايد راه دور و درازي بپيمايد. به همين دليل چمداني برداشت و درون آن را پر از ساندويچ و نوشابه کرد و بي آنکه به کسي چيزي بگويد، سفر را شروع کرد. چند کوچه آنطرفتر به يک پارک رسيد، پيرمردي را ديد که در جال دانه دادن به پرندگان بود. پيش او رفت و روي نيمکت نشست. پيرمرد گرسنه به نظر ميرسيد، پسرک هم احساس گرسنگي ميکرد. پس چمدانش را باز کرد و يک ساندويچ و يک نوشابه به پيرمرد تعارف کرد. پيرمرد عذا را گرفت و لبخندي به کودک زد. پسرک شاد شد و با هم شروع به خوردن کردند. آنها تمام بعدازظهر را به پرندگان غذا دادند و شادي کردند، بي آنکه کلمهاي با هم حرف بزنند. وقتي هوا تاريک شد، پسرک فهميد که بايد به خانه بازگردد، چند قدمي دور نشده بود که برگشت و خود را در آغوش پيرمرد انداخت، پيرمرد با محبت او را بوسيد و لبخندي به او هديه داد. وقتي پسرک به خانه برگشت، مادرش با نگراني از او پرسيد: تا اين وقت شب کجا بودي؟پسرک در حالي که خيلي خوشحال به نظر ميرسيد، جواب داد: پيش خدا! پيرمرد هم به خانه اش رفت. همسر پيرش با تعجب پرسيد: چرا اينقدر خوشحالي؟ پيرمرد جواب داد: امروز بهترين روز عمرم بود، من امروز در پارک با خدا غذا خوردم!
پایان
یادم میاد وقتی بچه بودم با مادرم رفتیم خونه ی مادر بزرگم
داشتیم با دختر دایی ام بازی میکردیم و سر وصدا می کردیم زن داییم صدامون کرد وبهمون گفت اگه یه بار دیگه سر و صداکنینمیدمتون دست پلیس تا زندانیتون کنه ما هم گفتیم چشم و رفتیم پی بازیمون انگار نه انگار که گفته بودیم سر و صدا نمی کنیم صدای در که اومد من دویدمو درو باز کردم با دیدن پلیس دم در میخکوب شدم و شروع کردم به گریه و التماس که غلط کردم آقا پلیس دیگه شلوغی نمی کنم معذرت میخوام چه گریه ای سر داده بودم پلیسه می گفت نترس عمو جان منم
ببینکلاهشو برداشت و گفت منو نمیشناسی مگه وای خدای من
اون عموی مامانم بود دست کشید رو سرم و منو با خودش برد تو اتاق همه بهم خندیدندو من خجالت کشیدم
خب بچگی این حرفارو هم داره دیگه مگه نه!!
انسان در دین خود از دوستش تأثیر می پذیرد. پس لازم است که هر یک از شما در انتخاب دوست دقت کنید.
- کسی که به حقوق او توجه داری ولی او به حق تو توجه ندارد، رفیق خوبی نخواهد بود.
- بهترین خانه های شما خانه ای است که در آن به یتیمی احسان شود و بدترین خانه ها خانه ای است که در آن نسبت به یتیمی بدرفتاری و ستم شود.
- جوان بخشنده زاهد نزد خداوند محبوب تر از پیرمرد عابدی است که بُخل بورزد.
- خداوند دوست دارد بنده اش در طلب حلال سختکوش باشد.
- بهترین صدقه آموختن دانش و تعلیم آن به برادر دینی است.
- خوشا به حال کسی که از زیادگویی پرهیز کند و زیادی مال خود را در راه خدا انفاق نماید.
- در طلب دنیا معتدل باشید زیرا به هر کس هر چه قسمت اوست می رسد.
- روز قیامت هیچ کس قدم از قدم برنمی دارد مگر این که چهار چیز از او پرسیده شود 1ـ از عمرش که در چه راهی گذارند. 2ـ از جوانیش که چگونه و در چه راهی سپری کرد. 3ـ از مال و ثروتش که از کجا به دست آورده و در چه راهی مصرف کرده. 4ـ از محبت ما خاندان.
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو می مانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود
حیف نون صبح از خواب بیدار می شه میره نون سنگک بگیره
می بینه شده ۶۰۰ تومن !
می گه : اوه اوه! از اصحاب کهف هم بیشتر خوابیدم !
کاش واژه حقیقت آنقدر بر زبان ها صمیمی بود که برای گفتن دوستت دارم، نیاز به قسم خوردن نبود!
یه نقطه ی قرمز توی آسمون حرکت می کنه میدونی چیه ؟؟؟ اون قلب من که واسه تو پر کشیده نیست !!!. . . یه مگسه که ماتیک زده !!!
غضنفر ميره دکتر ميگه :
آقای دکتر هيچ کس منو تحويل نمی گيره
دکتره ميگه : نفر بعدی !!!
به غضنفر ميگن چرا زن نمی گيری ؟
ميگه : ای بابا ، كی مياد زنش رو بده به ما ؟!!!
غضنفر داشته دنبال جای پارک می گشته اما پيدا نمی كرد ! در همون حال گشتن ، به خدا ميگه : خدايا اگه يه جای پارک برام پيدا كنيا من نماز می خونم ، روزه می گيرم كه يه دفعه يه جای پارک می بينهو به خدا میگه : خدا جون نمی خواد خودم پيدا كردم !!!
بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. برهنه به درگاه انوشیروان امد٬پادشاه خندید و گفت:
مگر هر روز نمی گفتی٬سحر خیز باش تا کامروا باشی؟
بزرگمهر گفت:دزدان امشب ٬کامروا شدند٬زیرا انها زودتر ازمن٬ بیدار شده بودند.اگر من زودتر از انها بیدار می شدم و به درگاه پادشاه می امدم من کامرواتر بودم
دوستان عزیز نظر یادتون نره
نمی دونم چیه شما چی فکر می کنی؟
در نظرات بگید
سالروز شهادت امام رضا (علیه السلام)تسلیت باد.
smsهای شهادت امام رضا
ای شیعه بزن ناله و فریاد امشب
از غربت آن غریب کن یاد امشب
در شب شهادت امام رضا التماس دعا دارم
********
نفرین بر آن محرم نامحرم
که زهر جفا را نه در جام تو که در کام ما ریخت
آه! ای خورشید عشق
ای مولای جوان من
چه زود غروب کردی!
********
کـمـک کـن مـثـل مشهد، شهر رؤیا
دلـم پـر ازدحـام از نـور بـاشــد
پـر از پـرواز کـفـتـرهـاى کوچک
سـرم سـبـز و دلـم پـر شور باشد
شهادت امام رضا (ع)تسلیت باد
********
دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا
گاه می گوید پدر گاهی حسن گاهی رضا
********
من کیستم گدای تو یا ثامن الحجج
شرمنده عطای تو یا ثامن الحجج
********
یارضا علیه السلام
بر یازده امام چو دلم تنگ می شود
می آیم و طواف مزار تو می کنم
********
با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشک به بارگاه او پل بزنید
فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید
********
دلم کبوترصحن ورضاست سودایم
دلم خوشست که ازمن رضاست مولایم
********
حسن شاه دین شرف بخشید ملک طوس را
شمع، آرى میکند روشن دل فانوس را
..........
دیده را گفتم که این روشندلى از چیست؟ گفت:
طوطیاى خویش کردم خاک شاه طوس را
..........
از براى خاکروبى درش روح الامین
در کف خود هر سحر گیرد پر طاووس را
.........
اى که در اسماء اعظم عمر خود کردى تلف
در خراسان آى وبنگر مظهر قدوس را
********
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
آنجا برای عشق شروعی مجدد است
********
هرکجاسلطان بود دورش سپاه و لشکر است،
پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشکر است
با خبر باشید چشم انتظاران ظهور،
بهترین سلطان عالم از همه تنها تر است
********
زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟
بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟
گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟
شهادت امام هشتم بر شما دوست عزیز تسلیت باد
یه روز به یه مرد یه اسب می دن که برای اولین بار اسب سواری کنه اون هم بدون زین خلاصه مرد سوار اسب میشه و اسب همینطور که یورتمه می ره مرد به طرف عقب سر می خوره تا اینکه پس از مدتی به انتهای اسب (دم اسب) می رسه.ناگهان داد می زنه: این اسب تموم شد یکی دیکه بیارین!!!
یکی رفت انگلیس. صبح پاشد با زنش رفت بیرون توی خیابون.
یه مرده از کنارشون رد شد و گفت: «گود مورنینگ سر». اون جواب داد: «سر مورنینگ گود»!
زنش پرسید اوا آقا جعفر چی شد؟
گفت هیچی! این یارو انگلیسیه گفت: «سلام علیکم» و منم بهش گفتم: «علیکم سلام»
یکی خیلی کار بد کرده بوده می برنش جهنم.
تو وسط راه میگن به تو یه آوانس میدیم ، میگه چی؟
میگن اینجا 2 نوع جهنم داریم یکی جهنم ایرانی ها و یکی جهنم خارجی ها.
میپرسه فرقش چیه؟
میگن تو جهنم خارجی ها هفته ای یک بار قیـر داغ میریزن تو دهنتون اما تو جهنم ایرانی ها هر روز.
خلاصه میگه من میرم تو جهنم خارجیا.
یه چند ماه بعد میبینه اینجا خیلی ناجوره میگه خوب شد تو جهنم ایرانی ها نرفتم که کارم زار بود اما بد نیست یه سری به اونها بزنم تا به اینجا راضی باشم خلاصه میره میبینه همه نشستن دارن حرف می زنند خبری هم از قیر داغ نیست ،می پرسه: جریان چیه؟
میگن: بابا اینجا یک روز قیر نیست ، یک روز قیف نیست ، یه روز قیر و قیف هست اما مامورش نیست!
به یکی میگن: چرا همش داری دور میدوون با ماشینت میچرخی؟
می گه: راهنمام گیر کرده!!
دو نفر میرن تهران یک فولکس قورباغه ای میخرن، برمیگردن طرف شهرشون.
نزدیکای شهرشون یهو فولکسه خاموش میشه، هرکار میکنن دیگه روشن نمیشه. یکیشون برمیگرده به اون یکی میگه: برو نگاه کن ببین ماشین چه مرگش زده.
اون یکی درِ کاپوتو باز میکنه، یک نگاه میکنه با تعجب میگه: بیا که ماشین موتور نداره!
خلاصه اولی پیاده میشه میاد یک نگاه میندازه، میگه: برو از صندوق عقب ابزار بیار، خودم درستش میکنم!
اون یکی میره درِ صندوق عقب رو وا میکنه، یهو داد میزنه: بیا که از تهران تا اینجا دنده عقب اومدیم
پسر سوار تاکسی شد. داشت به جوانی که جلو نشسته و شالگردن را سخت به دور خود پیچیده، نگاه می کرد که چشمش به کاغذی خورد که به شیشه ی جلوی ماشین چسبانده شده بود، طوری که همه ی مسافران بتوانند بخوانندش. رویش نوشته شده بود راننده ناشنواست و بعد هم توضیحاتی دیگر. مثلا اینکه اگر خواست پیاده شود باید با حرکت دست به راننده بفهماند و اینکه کرایه ی خط چهارصد تومان است.
به مقصدش رسید. از راننده ی ناشنوا تشکر کرد و از او خواست بایستد که پیاده شود. کرایه اش را هم داد. در این فاصله که راننده ی ناشنوا باقی پول را پس بدهد، جوان شالگردن به خود پیجیده، در حالی که از بالا آمدن گونه ها و ابرو هایش معلوم بود که دارد می خندد، به پسر گفت : «مگه نمی بینی نوشته راننده ناشنواست. چرا الکی تشکر می کنی؟» پسر بدون تأمل، طوری که انگار خودش به این موضوع قبلا فکر کرده باشد، گفت: «او کر هست ولی من که لال نیستم.» راننده ی ناشنوا باقی پول پسر را داد.
پسر از راننده ی ناشنوا خدا حافظی کرد و رفت.
جوان شالگردن به خود پیچیده، شالش را محکم تر کرد.
راننده ی ناشنوا به تاکسیرانی در خط خود ادامه داد.
پایان
دلم میخواد وقتی میای کوچه روآب پاشی کنم
رو دیوارای شهرمون عکستو نقاشی کنم
دلم میخواد وقتی میای تو کوچه قربونی کنم
صحن و سرای خونه روبرات چراغونی کنم
دلم میخواد وقتی میای یه عالمه گل بیارم
یه شاخه از اون گل ها رو تو باغ قلبت بکارم
دلم میخواد وقتی میای بدی ها رو خط بزنم
بعد خودمو یواشکی کنج دلت جابکنم
من عشق را در تو تورا در دل دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت سکوت را در شب شب را در بستر و بستر را برای اندیشیدن به
خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شکوفه هایش و زندگی را به خاطر زیباییش
و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم
من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تورا خلق کرد دوست دارم.
هنگام سحر، خروسي بالاي درخت شروع به خواندن كرد و روباهي كه از آن حوالي مي گذشت به او نزديك شد.
روباه گفت: تو كه به اين خوبي اذان مي گويي، بيا پايين ب هم به جماعت نماز بخوانيم.
خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پيشنماز پاي درخت خوابيده و به شيري كه آنجا خوابيده بود، اشاره كرد.
شير به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت.
خروس گفت مگر نمي خواستي نماز بخوانيم؟ پس كجا مي روي؟
روباه پاسخ داد: مي روم تجديد وضو مي كنم و برمي گردم!
قاضي دادگاه، آدم شيادي كه مال مردم را بالا مي كشيد محكوم كرد كه روي الاغ سوار كنند و در همه جاي شهر بگردانند و جار بزنند كه او آدم كلاشي است و كسي به او پول ندهد.
در پايان روز صاحب الاغ از او كرايه خواست.
يارو با پوزخند گفت: مرد حسابي! خودت از صبح تا حالا داري فرياد مي زني كه من پول مردم را بالا مي كشم، حالا با چه اميدي از بنده كرايه الاغت را مطالبه مي كني؟!
شخصي كه خيلي ادعاي پهلواني مي كرد رفته بود خون بده. وقتي كيسه خون را آوردند كه خونش را بگيرند.
به پرستار گفت: آبجي! كيسه چيه؟ لوله بيار كه به همه خون برسه.
ولي بعد از اينكه يك كيسه خون داد از حال رفت و 4 تا كيسه خون بهش زدند تا به هوش بياد.
وقتي به هوش آمد، بدون اينكه به روي خودش بياره به پرستار گفت: ديگه كسي خون نميخواد؟!
مي گويند يك روز جرج بوش با لباس غواصي به عمق 200 متري اقيانوس رفته بود.
يك كوسه به طرفش آمد و از او پرسيد: ببخشيد! شما آقاي بوش رئيس جمهور آمريكا هستيد؟
بوش با تعجب پاسخ داد: آره، ولي تو از كجا مرا شناختي؟
كوسه خنديد و گفت: آخه ديدم به جاي كپسول اكسيژن، كپسول آتش نشاني به پشتت بسته اي!!
به شخصي گفتند: زود باش زود باش جشن عروسي شروع شده.
گفت: به من چه؟
به او گفتند: عروسي پسر خودت است.
طرف به يارو گفت: پس به تو چه؟!
دو تا آفريقايي با يه نفر سومي وسط بيايون بودن در همين حال و هوا بودن كه يدفعه آفريقايي يه چراغ جادو پيدا مي كنه.
بعد غوله مي ياد بيرون و به آفرقايي ميگه يه آرزو كن.
آفريقايي ميگه: منو سفيد كن.
تا اينو ميگه سومي ميزنه زير خنده آفريقايي ميگه: چيه براي چي ميخندي؟
سومي گفت: همينجوري.
بعد غوله به آفريقايي دوميه گفت: تو چي مي خواي؟
آفريقايي گفت: منم سفيد كن .
دوباره سومي ميزنه زير خنده .
آفريقايي گفت براي چي ميخندي؟
سومي باز گفت: همينجوري.
نوبت سومي ميشه. غوله ازش مي پرسه: تو چي مي خواي .
سومي ميگه: اين دوتا رو سياه كن.
به غضنفر می گن : اذون بگو
می گه : والا چی بگم همه چی از یه نگاه شروع شد
غضنفر پسرش کور به دنیا میاد اسمشو می ذاره: حیدرمریم زاده
از دختره می پرسن : شوهر چند حرف داره ؟
می گه : اگه پیدا بشه حرف نداره
یارو بعد از عمری میره مو میکاره ، اسمش واسه حج واجب درمیاد
2 تا خلافکار با هم ازدواج می کنن بچشون میشه بسیجی
چرا ؟ چون منفی در منفی میشه مثبت
به غضنفر میگن سفر حج چطور بود میگه خیابونا تمیز ، برجاش بلند ، ماشینا آخرین مدل
البته یه جای زیارتی هم داشت که شلوغ بود نرفتم
به غضنفر میگن خسته نباشی.میگه باشم چه غلطی میكنی؟
غضنفر تا ده سال برای مادرش عزاداری می كرد بهش گفتند : آخه چقدر گریه می كنی ده سال
گذشته گفت : آخه هر وقت یادم میفته كه موقع خاكسپاریش چه دست و پایی میزد جیگرم آتیش می
گیره
غضنفر از حج بر می گرده ازش میپرسند چه طور بود؟
میگه والا باز خدا خونه نبود همه تو حیاط ولو بودند
یك سال، یك ماه از محرم گذشته بوده ولی هنوز تو شهر صدای سینهزنی میومده. مردم میرن پی
ماجرا، میبینن دسته غضنفر اینا تو كوچه بن بست گیر كرده
زن به شوهرش میگه: عزیزم می خواهی دفتر یادداشتت باشم و همیشه همراهت باشم؟
مرد: نه عزیزم سررسیدم باش تا هر سال عوضت كنم
می دانید چرا بعد از عقد در دهان عروس و داماد عسل می گذارند؟
برای اینكه مزه گ...ی كه خوردند عوض شود
یارو میره كلاس غیرت.
یك شب زنش میگه برم دستشویی؟ میگه بشین خودم میرم.
از غضنفر میپرسن میدونی امام حسین رو کجا دفن كردن؟ میگه نه، کجا؟ میگن کربلا.
میگه ای خوشا به سعادتش
غضنفر میره جلسه عزا میخواسته دلداری بده میگه: مرگ حقه! رضا شاه با اون عظمتش مرد!
نادر شاه با اون ابهتش مرد. بابای تو که *** اونها هم نبود
از یه غضنفر سوال میکنند که اگه تمام دنیا را بهت بدیم با هاش چی كار میکنی؟
میگه میفروشم میرم خارج
به غضنفر میگن چرا با خودکار میری حموم؟ میگه هرجای بدنمو میشورم علامت میذارم.
غضنفر میره دانشگاه به ۲ دلیل می فهمن کجاییه!!! : 1. سامسونتشو می زاره تو زنبیل ۲. وقتی استاد تخته رو پاک می کنه اونم دفترشو پاک می کنه
«پسر برتر از دخترآمد پدید»
پسر جمله را گفت و چیزی ندید
نگو دخترک با یکی دسته بیل
سر آن پسر را شکسته جمیل
بگفتا: «جوابت نباشد جز این
نگویی دگر جملهای اینچنین!
وگرنه سر و کار تو با من است
که دختر جماعت به این دشمن است.»
پسر اندکی هوشیاری بیافت
سرش چون انار رسیده شکافت
پسر گفتش:«ای دختر محترم
که گفته که من از شما بهترم؟!
که دختر جماعت به کل برتر است
ز جن تا پری از همه سرتر است
پسر سخت بیجا کند، مرگ بید
که برتر ز دختر بیاید پدید!»
پس آن ضربه خیلی نشد نا به جا
که یک مغز معیوب شد جا به جا
من چقدر خوشبختم. من همان خاك انتخاب شده هستم. همان خاكی كه با بقیه خاكها فرق میكند.
من آن خاكی هستم كه توی دستهای خدا ورزیده شدهام و خدا از نفسش در آن دمیده.
من آن خاك قیمتیام. حالا میفهمم چرا فرشتهها آنقدر حسودی شان شد.
اما اگر این خاك، این خاك برگزیده، خاكی كه اسم دارد، قشنگترین اسم دنیا را، خاكی كه نور چشمی و عزیز دُردانه خداست.
اگر نتواند تغییر كند، اگر عوض نشود، اگر انتخاب نكند، اگر همین طور خاك باقی بماند، اگر آن آخر كه قرار است
برگردد و خود جدیدش را تحویل خدا بدهد، سرش را بیندازد پایین و
بگوید: یا لَیتَنی كُنت تُراباً . بگوید: ای كاش خاك بودم...
این وحشتناكترین جملهای است كه یك آدم میتواند بگوید. یعنی این كه حتی نتوانسته خاك باشد، چه برسد به آدم! یعنی این كه...
خدایا دستمان را بگیر و نیاور آن روزی را كه هیچ آدمی چنین بگوید.
چشمانم گریان است و دلم خون
دل من صاف است به زلالی آب
وچشمانم گریه می کنند مانند آسمان
پاهایم یخ زده
و دستانم خسته از پارو زدن
دیگر به چه امیدی زنده بمانم
وقتی که در این دریای بیکران ساحلی پیدا نیست
آری
این دریا غم من است
غم های من پایان نخوا هد یافت
حال که ترکم کردند و دلم شکست...
من نا امید نمی شوم و همچنان پارو می زنم
چون خدا را دارم
خدای من
دل شکسته ی من را ترمیم کن
و مرا از این دریا ی غم و خون نجاتم ده...
زن ثروتمندی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
يکروز تصميم گرفت ميزان علاقهاى که دامادهايش به او دارند را ارزيابى کند.
يکى از دامادها را به خانهاش دعوت کرد
و در حالى که در کنار استخر قدم مىزدند
از قصد وانمود کرد که پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شيرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح يک ماشين پژو ٢٠٦ نو
جلوى پارکينگ خانه داماد بودو روى شيشهاش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همين کار را با داماد دومش هم کرد
و اين بار هم داماد فوراً شيرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز يک ماشين پژو ٢٠٦
نو هديه گرفت که روى شيشهاش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسيد
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت
امّا داماد از جايش تکان نخورد
او پيش خود فکر کرد وقتش رسيده که اين پيرزن از دنيا برود
پس چرا من خودم را به خطر بياندازم.
همين طور ايستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد
فردا صبح يک ماشين بىامو ي کورسى آخرين مدل جلوى پارکينگ خانه داماد
سوم بود که روى شيشهاش نوشته بود
“متشكرم از طرف پدر زنت”
از کی تا حالا فضای عمومی هم صاحب پیدا کرده!!!
تعداد صفحات : 62
پودر گیاهی ماریانا تنگ کننده واژن
----------------------